از دوست داشتن*

هو 

 

همیشه می گن عشق اول یا در اصل عشقی که به وصال نرسه بهترین و شیرین ترین عشقه. چون از اون عشق فقط خاطره های خوش باقی می مونه. درست مثل یه رؤیا. به قول محسن نامجوی عزیز: آفت عشق وصل یا بوسه! 

 

به نظر من این دوره اولین مرحله ی عشقه. یعنی شور و هیجان. و عشقایی که تو این مرحله می مونه تبدیل به یه خاطره ی شیرین و یه حسرت همیشگی می شه! اما تازه بعد از این مرحله است که چشمای آدم باز می شه و خوبی ها و بدی ها رو با هم می بینه.

 

بعد از این مرحله سه حالت به وجود میاد: نفرت، بی تفاوتی و دوست داشتن  

 

از نفرت و بی تفاوتی که بگذریم می رسیم به دوست داشتن که بهترین مرحله ی عشقه. تو این دوره دیگه آدما کورکورانه از خطاهای هم نمی گذرن. اما در عوض همدیگرو همون جوری که هستن قبول دارن، نه تصویر رؤیایی ِ تو ذهنشون رو. 

 

آدمای زیادی ممکنه تو ذهن هرکدوم از ما بیان و فکر مارو به خودشون مشغول کنن اما... اونی که از ذهن ما به قلبمون راه پیدا می کنه معشوق واقعیه. 

  

باید مواظب باشیم تا ذهنمون مارو گول نزنه! اون با نشون دادن تصاویر خوش رنگ و خاطره های جورواجور می خواد مارو متقاعد کنه که عشق ایناست! اما عشق واقعی عشقیه که به مرحله ی دوست داشتن برسه. این عشق همیشه تو قلب ما می مونه و احتیاجی نیست برای یاد آوریش به ذهنمون رجوع کنیم! 

 

فرمانده ی عاشقا قلبشونه نه ذهنشون 

  علی شریعتی
 

* شعری از فروغ فرخزاد عزیز  

گل بی پژمرده

هو 

  

تقدیم به تو که تنها مخاطب قلبمی 

  

امروز موجود شدم. 

غنچه ای بودم که بعد از نه ماه شکفتم. 

گل کردم و زیبایی را با خودم آوردم. 

هر روز بزرگ و بزرگ تر شدم. 

قد کشیدم. 

اما... 

  

آمدند و مرا بوییدند... و رفتند. 

باد و طوفان تکانم داد. 

دست بی رحم از شاخه ام چید. 

زمستان سردم کرد. 

سردِ سرد. 

اما... 

  

لبخندِ خورشید را دیدم. 

در آغوشش از نو روییدم. 

دستِ پاکش را بوسیدم. 

آری، من...  

گل بی پژمرده ام!

زندگی کن!

هو 

 

تا حالا شده به خودتون یا دیگران بگین: اگه من یه بارِ دیگه به دنیا می اومدم، حتما موفق می شدم؟ یا اینکه: اگه من تو یه خونواده ی دیگه، یه شهر دیگه یا کشور دیگه به دنیا می اومدم، حتما به آرزوهام می رسیدم؟ 

 

مطمئنم این حالت برای هممون پیش اومده. مخصوصا وقتایی که تو اوجِ نا امیدی هستیم و از زندگیِ الانمون خسته شدیم. فقط هم آدمای فقیر و بدبخت این آرزو رو ندارن، آدمای ثروتمند و (به ظاهر) بی دغدغه، بیشتر این حس رو دارن. 

 

تعداد آدمایی که از روز اول تا امروز متولد شدن، قابل شمارش نیست. اما همه می دونیم که میلیاردها میلیارد آدم تا الان زندگی کردن. با شرایطِ مختلف، با خونواده های مختلف، با زبونای مختلف و خیلی چیزای مختلفِ دیگه. 

 

حالا فرض کنیم که من دوست دارم یه دختر خیلی جذابی باشم که تو اروپا زندگی می کنه و شرایط زندگیش خیلی خوبه. پدر و مادرش خوب درکش می کنن و تو بهترین کالج هم درس می خونه. یا هر آرزوی دیگه ای... 

 

حالا به نظرتون این آدم که تو ذهن منه، تو دنیا وجود نداره؟ قطعا چنین آدمی تو این دنیا هست یا بوده. و مطمئنا همین دختر با این شرایطِ ایده آل، کلی مشکلِ دیگه داره. آدمِ بی مشکل وجود نداره! 

 

یا حتی فرض کنیم که همه ی ما حضرت آدمیم که به صورت های مختلف به این دنیا اومده. فرض کنیم که یه بار به شکل آدم اومده و بهونه آورده که اگه من به شکل زن بودم، حتما موفق می شدم. بعد به شکل حوا در اومده و بهونه آورده که اگه پدر و مادر داشتم، حتما از زندگی راضی بودم. و بعد به شکل هابیل در اومده و ... تا امروز. 

 

بهتره که با خودمون کنار بیایم. و این قانون رو قبول کنیم که تو هر شرایط و هر موقعیتی که باشیم، هزار بار هم که متولد شیم، بازم مشکلات هست. پس بهتره همین شکلی که هستیم رو قبول کنیم و سعی کنیم از خودمون، بهترین رو بسازیم.

هنر زندگی کردن همینه!