پیراهن قاره ها

هو 

 

مرز میان تن هامان 

تنها یک پیراهن است 

درست مثل پیراهنی  

که تن قاره ها کرده اند 

باید این مرزها دریده شوند 

تا افریقای خشک من 

با اروپای سبزت آباد شود

برای من

امروز خورشید برای طلوع ناز می کند

پرنده شهر را پر از آواز می کند


ذل تابستان که می گویند امروز است

تو میایی و خدا دوباره مرا آغاز می کند


من اینجا منتظرم برای آمدنت

نگاهم مدام آسمان را برانداز می کند


میان بالهای فرشتگان به زمین آمدی

خدا آنها را وادار به نماز می کند


گل سفیدم، کبوتر سفیدم خوش آمدی

تولدت زمین را درگیر یک راز می کند


از آمدنت این رخش نه، این کمترین

شیهه می کشد و تاخت و تاز می کند


از امروز دیگر به در بسته نمی خورم

اسمت تمام قفل های عالم را باز می کند


«سمفونی پنجم بتهوون» یا ملودیِ چاوشی

امروز هرچه باشد، مرا ساز می کند


ریتم خنده هایت نبضم را کن فیکون کرده

گویی نت های سنتی را تبدیل به جاز می کند


پرسه ام در چشمهایت، امروز مهیج تر است

مثل عقابی که برای اولین بار پرواز می کند


شانزدهم مرداد خورشید برای یکسال

تمام محمد را پر از سولماز می کند


نقل قول

هو 

 

ای درخت پیش تخت آدم سر برآر 

ای آرزوی شهوت گندم به دل آدم درآی 

ای ملعون! عنان وسوسه بر بالا دار 

ای حوا تو رهنمونی کن 

ای آدم گندم مخور و صبر کن 

ای صبر گرد او مگرد 

بار خدایا این چیست؟ 

" تا آدم را از تخت ناز به خاک نیاز آریم و سرّ محبت آشکارا کنیم" 

روح الارواح (ص 312) - ابن عربى