زبان مشترک آدم ها

هو


این روزها مسئله ی حفظ زبان و اصالت پارسی، حرف اول و داغ بیشتر محافل است. طوری که دوستان زیادی برای ترویج آن در فضای مجازی تلاش های ستودنی انجام می دهند. منِ کمترین قصد رد یا تایید این موضوع را نداشته و فقط می خواهم نظر خود را بیان کنم. شاید که عده ای با من هم عقیده باشند.


تلاش دوستان این است که قواعد و کلمات عربی را از زبان فارسی حذف نموده و جایگزین مناسبی برای آن پیدا کنند. و نظرشان این است که چرا باید پارسی را فارسی بنویسیم؟ به این خاطر که عرب ها پ ندارند؟


 این درست که ما پارسی زبان و ایرانی هستیم. این درست که هر ملتی زبان و فرهنگ مخصوص خود را دارد. اما مگر همه ی ما آدم نیستیم؟ و در نگاه بالاتر همه مخلوق خداییم. چرا مرزهایمان هرروز کوچک و کوچک تر می شود. اول دور قاره هایمان خط کشیدیم. بعد دور کشور، شهر، منطقه، محله، خانه و حتی دور خودمان! به خاطر همین است که می گویند عرش خدا در آسمان هاست. چرا که آسمان فارغ از همه ی مرزبندی های ما آدم هاست!


تا به حال به این فکر کرده اید که چرا عرفای بزرگی چون حافظ و مولانا برای حذف کلمه های عربی از زبان شیرین فارسی تلاش نکرده اند؟ چه کسی می تواند این بیت زیبا از حافظ را انکار کند:


اَلا یا ایّها السّاقی اَدرکاساً و ناو ِلها

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها


اینگونه که پیش برود باید نصف ادبیات این سرزمین را حذف کرد!! دید ما آدم ها از کی انقدر محدود شد که فقط تا نوک بینیمان را می بینیم؟ کاش می دانستیم که با این مرزبندی ها چگونه وحدت و یکپارچگی جهان را از بین می بریم و خودبینی و برتری جویی را رواج می دهیم.


شاید به همین خاطر است که یادگیری زبان های دیگر برایمان مشکل است. چون آن ها را جدا از زبان خود می دانیم. در آموزش هایمان می گوییم سیب در زبان انگلیسی می شود Apple. به نظرتان بهتر نیست بگوییمApple  نام دیگر سیب است. و چقدر خوشحال کننده است که بداینم از امروز به بعد این نعمت خدا را با نام دیگری هم می توانیم صدا بزنیم و بشناسیم.


به عقیده ی من در مرام آدمی نیست که بگوییم این دایره از کلمات برای ما ایرانی ها و این یکی برای شما عرب ها و دایره ی دیگر برای انگلیسی ها و ... آن زمان که انسان ها زبان نداشتند و با قلب هایشان با هم صحبت می کردند بهتر بود یا امروز که همه ی فکر و ذکرمان مرزهاست؟!


حتما شما هم در کودکی این سوال برایتان پیش آمده که اگر امام زمان (عج) ظهور کند با چه زبانی با مردم صحبت می کند. جواب این سوال را معلم من این گونه پاسخ داد که با هر ملتی با زبان خودشان صحبت می کند. اما امروز که بزرگ شده ام خوب می دانم که امام زمان (عج) با تنها زبان مشترک آدم ها، یعنی زبان دل سخن می گوید. همان گونه که خدایمان هر روز و شب در گوشهایمان نجوا می کند، بدون آنکه بشنویم!


فرقی نمی کند پیراهنت را برای حسین (ع) چاک بدهی یا سنگ کورش و داریوش را بر سینه بکوبی. آن گاه که آدم پرست شدی فاتحه ی تو خوانده است!


امیدوارم توهینی نکرده باشم. چرا که توهین به دیگری، توهین به خود است. به قول سعدی بزرگوار:

بنی آدم اعضای یک پیکرند

که در آفرینش ز یک گوهرند

 

برای تو

هو


بیا حرف ها را تمام کنیم

اما خود ادامه دهیم

پیوسته باشیم

حتی زمانی که کنار هم نیستیم


بیا با دوستت دارم

آرزوهامان را ضمانت کنیم


من و تو می دانیم

شیرجه زدن هیجان آور است

پس بیا

دست و پا زدن های بعد از شیرجه را

تحمل کنیم

آن قدر دست و پا بزنیم

تا شنا کردن را یاد بگیریم

آن وقت همین امواج

لذت بخش می شوند


عزیز من!

بیا غرق این احساس شویم


پی نوشت: دوست دارم


صفر و یک

هو


زیاد اهل سیاه نویسی و سیاسی نویسی نیستم. چرا که نقش "امید" را در "صحنه زندگی" پررنگ تر از باقی نقش ها می دانم. اما چه کنم که گاهی آب از سر بالا می رود و خون به مغز نمی رسد! این محسن نامجوی لعنتی! هم که مدام تلنگر می زند و نمی گذارد این چشم ها کمی بسته شود!


پس من می مانم و اعترافی تلخ؛


پروردگارا!

این جا و در محضرت، و در مقابل چشمان آدم ها اعتراف می کنم که بزرگ ترین اشتباه زندگیم را در تاریخ ۲۳.خرداد.۸۸ انجام دادم!

روزی که برای بار دوم مهر تاییدم را بر پیشانی آن مرد کوبیدم و آن زن مهر تایید را بر شناسنامه ام کوبید!!

البته اعتراف دوم این است که از تایید نکردن آن یکی مرد، هنوز هم خوشحالم. اما اشتباه بزرگ را چه کنم؟

می دانم که با این اعتراف ذره ای تغییر در اتم های این هستی پدید نمی آید اما این بار ِ عذاب وجدان که کمی سبک می شود.


باز هم من ماندم و یک گوشی موبایل و پوشه ی محسن نامجو با ترکی به نام "سه راه آذری"*!


* من به این نام می شناسمش. شاید هم دیازپام ۱۰ باشد.

پی نوشت: با این همه عدد که فکر خلق را احاطه کرده است می شود به یک بودن خدا هم فکر کرد؟!