صراط مستقیم

هو 

  

« اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ »

از سال ۸۶ بود که این آیه ملکه ی ذهنم شد. یادم نمی ره روزی رو که به استاد اندیشه اسلامیم التماس می کردم که یه درویش به من معرفی کنه! به خیالم می خواستم واسه خودم یه مراد پیدا کنم تا به کمکش به خدا برسم.  

 

بعد از کلی اصرار و انکار، استادم فقط یه جمله گفت که واقعا منو تکون داد! 

استاد بهم گفت: به دور از معرفته که ما توی نماز بگیم "اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ" و بعد از یه انسان به عنوان راهنما کمک بخوایم!   

 و جالب اینکه دیگه هیچ وقت استادم رو ندیدم!  

 

 

اما این مقدمه رو گفتم تا برسم به اصل مطلب. یعنی "صراط مستقیم"

 تو قرآن و هر کتاب دیگه ای در ترجمه ی این آیه ی زیبا اومده که  

"ما را به راه راست هدایت کن" 

 و از این جمله می شه این طور برداشت کرد که ما رو از شر راه کج  

(راهی که به تو نمی رسه) محفوظ بدار. 

 شاید درست به نظر بیاد. اما به نظر من تو این دنیا  

همه ی راه ها به خدا ختم می شه! 

 

امکان نداره که یک راه کاملا صاف و بی خطا و یک راه فقط خطا باشه.  

به نظر من صراط مستقیم یعنی راه کوتاه تر و کم خطاتر. 

یعنی راهی که توش دست انداز هست، ولی کمتر از راه های دیگه. 

یعنی راهی که زودتر بشه به آغوش خدا پناه برد. 

 

صراط مستقیم یعنی عشق!  

 

"وَلِلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَیْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ وَاسِعٌ عَلِیمٌ" 

"مشرق و مغرب هر دو ملک خداست، پس به هر طرف روی کنید به سوی خدا روی آورده‌اید، که خدا (به همه جا) محیط و (به هر چیز) داناست." سوره بقره آیه ۱۱۵


نامه

هو 

  

همسفر! 

در این راه طولانی که ما بی خبریم و چون باد می گذرد.

بگذار خرده اختلاف هایمان با هم باقی بماند. 

خواهش می کنم! مخواه که یکی شویم، مطلقا مخواه که هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم. 

مخواه که هر دو یک آواز را بپسندیم. 

یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را. 

و یک شیوه نگاه کردن را. 

مخواه که انتخابمان یکی باشد، سلیقه مان یکی و رؤیاهایمان یکی. 

همسفر بودن و هم هدف بودن، ابدا به معنی شبیه بودن و شبیه شدن نیست. 

و شبیه شدن دال بر کمال نیست، بلکه دلیل توقف است. 

 

عزیز من! 

دو نفر که عاشق اند و عشق آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است، واجب نیست که هر دو صدای کبک، درخت نارون، حجاب برفی قله علم کوه، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند. 

اگر چنین حالتی پیش بیاید، باید گفت که یا عاشق زائد است یا معشوق و یکی کافی است. 

عشق، از خودخواهی ها و خودپرستی ها گذشتن است اما، این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست. 

من از عشق زمینی حرف میزنم که ارزش آن در "حضور" است نه در محو و نابود شدن یکی در دیگری. 

 

عزیز من! 

اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی یکی نیست، بگذار یکی نباشد. 

بگذار در عین وحدت، مستقل باشیم. 

بخواه که در عین یکی بودن، یکی نباشیم. 

بخواه که همدیگر را کامل کنیم نه ناپدید. 

بگذار صبورانه و مهرمندانه در باب هرچیز که مورد اختلاف ماست، بحث کنیم.

اما نخواهیم که بحث، ما را به نقطه مطلقا واحدی برساند. 

بحث، باید ما را به ادراک متقابل برساند نه فنای متقابل. 

این جا سخن از رابطه عارف با خدای عارف در میان نیست. 

سخن از ذره ذره واقعیت ها و حقیقت های عینی و جاری زندگی است. 

 

بیا بحث کنیم. 

بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم. 

بیا کلنجار برویم. 

اما سرانجام نخواهیم که غلبه کنیم. 

بیا حتی اختلاف های اساسی و اصولی زندگیمان را، در بسیاری زمینه ها، تا آن جا که حس می کنیم دوگانگی، شور و حال و زندگی می بخشد نه پژمردگی و افسردگی و مرگ، حفظ کنیم. 

من و تو حق داریم در برابر هم قد علم کنیم و حق داریم بسیاری از نظرات و عقاید هم را نپذیریم. 

بی آن که قصد تحقیر هم را داشته باشیم. 

 

عزیز من! بیا متفاوت باشیم. 

 

بخشی از نامه نادر ابراهیمی به همسرش 

منبع: مجله موفقیت

برای تو

هو 

 

چشمانت 

پر رمز و راز 

 

دستانت 

پر مهر و ناز 

 

و آن یگانه قلبت 

پر سوز و ساز 

 

دریغم نکن 

پرم از نیاز