نقل قول

هو 

 

ای درخت پیش تخت آدم سر برآر 

ای آرزوی شهوت گندم به دل آدم درآی 

ای ملعون! عنان وسوسه بر بالا دار 

ای حوا تو رهنمونی کن 

ای آدم گندم مخور و صبر کن 

ای صبر گرد او مگرد 

بار خدایا این چیست؟ 

" تا آدم را از تخت ناز به خاک نیاز آریم و سرّ محبت آشکارا کنیم" 

روح الارواح (ص 312) - ابن عربى

نظرات 10 + ارسال نظر
Mohammad دوشنبه 9 مرداد 1391 ساعت 10:35

هم تخت نازو خدا آفریده، هم خاک نیازو. می تونه ی امتحان سخت باشه واسه ما که خودمونو ثابت کنیم. بندگی کنیم.
خدا از انسان لذت می بره، انقد که موقع آفرینشش به خودش احسنت می گه. و تموم این دنیا خلاصه می شه توی همون "سرّ محبت".خدا عشقو دوس داره. خیلی لطیف تر از اونی ِ که ما فکر می کنیم.
ماها خیلی اختیار داریم. تا حالا به اختراعات بشر فکر کردی؟ به نظرم هیچ برنامه ریزی توسط خدا واسه اونا وجود نداشته و نداره. اونارو ما خلق می کنیم (البته با استفاده از مخلوقات خدا) و خدا کیف می کنه وقتی می بینه ما به شیوه ی خودمون از پس مشکلاتمون بر میایم. شاید از بحث اصلیت دور شدم اما من معتقدم که خدا قسمتی از خودشو توی ماها قرار داده، قسمتی از خداییشو.
و ی چیزی رو هیچ وقت یادمون نره که هر اتفاقی توی این دنیا رخ می ده، طبق نظم و قانونه.
بابت پراگندگی حرفام شرمنده.این پُست، جملات بسیار زیبا و عجیبی داشت . مرسی.

ممنون محمد. همیشه از بحثای خداشناسی مون لذت می برم.
در مورد خالق بودن آدم ها هم کاملا باهات موافقم. حتی من شنیدم شخصیت هایی که ما تو ذهنمون پرورش می دیم تو یه عالم دیگه ای در حال زندگی هستن! (در این مورد بیشتر بهت توضیح می دم)
منم لذت بردم. خداقوت.

امیر دوشنبه 9 مرداد 1391 ساعت 11:04 http://www.stodiocafe.blogfa.com

" تا آدم را از تخت ناز به خاک نیاز آریم و سرّ محبت آشکارا کنیم"

معنای همون زنده کشی و مرده پرستی نمی‌داد؟
خیلی قشنگ بودا اما از کل متن چیزی دریافت نکردم الا همون جکله آخر! (برای من کمی اصم بود!)

امیرجان جمله ی تو هیچ ربطی به متن نداشت!
این متن در واقع همون پلان هبوط آدمه که چه طور همه چیز دست به دست هم می ده تا آدم گندم (سیب) رو بخوره و باقی ماجرا...
در واقع جمله ی آخر تکمیل کنندس. و این رو می رسونه که همه ی این اتفاقات توسط خدا کارگردانی می شده برای آشکار شدن سر محبت.

javad سه‌شنبه 10 مرداد 1391 ساعت 04:42

ای خانم عبادی برا آی کیو های در حد فندق هم فکری بکن وقتی پست میزنی Plz
اسم کتابشم عجیبه،یحتمل به فارسی دری نوشته شده،مثل درس کشتی نوح تو پنجم دبستان ،خلق بدو بخندیدندی و فسوو کردندی !

این عکسم جنبه ی فان داره دیدنش خالی از لطف نیست

http://4ax.ir/images/4017702135.jpg

:دی

آقا جواد گل مارو سیاه نکن. خیلی هم خوب فهمیدی خودتو به اون راه نزن :دی

اسم کتاب عربیه چون نویسندش ایرانی نیست و به زبان عربی این کتاب رو نوشته. البته اصالت خودش برمی گرده به اسپانیا اما توی بچه به کشف و شهودهای عجیبی می رسه و مسلمون می شه. در ضمن در قرن پنجم هم زندگی می کرده.

تروله هم خیلی جالب بود. باید گفت: واقعا!

امیر سه‌شنبه 10 مرداد 1391 ساعت 12:04 http://www.stodiocafe.blogfa.com

آره خب خودمم اذعان داشتم که متوجه نشدم! :دی

متوجه شدی اما بردی به بی راهه :دی

امیر سه‌شنبه 10 مرداد 1391 ساعت 14:18

اوا خواهر!!؟
شما از کجا فهمیدی من فهمیدم؟ :o

بماند! :دی

سارا چهارشنبه 11 مرداد 1391 ساعت 02:17 http://sm19.blogfa.com

کاش هیچ وقت نمی خورد اون سیب رو...این همه چیزای خوشمزه اونجا بود ...اخه نخوردنشون فقط همین یه سیب بود!
ادم نمیدونه چی بگه :دی

واقعا! :دی
خجالتم خوب چیزیه والا :دی

خاطرات گم شده شنبه 14 مرداد 1391 ساعت 11:19 http://www.7nevesht.blogfa.com

هوی عزیز من از تبریک تولد توی اون شبکه ی اجتماعی خوشم نمیاد!(کلن دیگه از اون فضا خوشم نمیاد)
رویداد تولدت اوومده بو.د برای فرندات،تبریک میگم پیشاپیش،هیچ آرزویی بهتر از آرامش نیست،امیدوارم به اون آرامشی که دوست داری توی زندگیت برسی . . .
همیشه موفق باشی

سلام جواد جان.
خیلی خیلی خوشحالم کردی.
چرا این وبتو رو نکرده بودی بدجنس؟

امیر دوشنبه 23 مرداد 1391 ساعت 15:09

غمگینم و هم مست از نوشیدنی
از دور هی لبخند به من می زنی

با من هنوز انگار تویی هست... نیست...
می بینمش در جشن اما هیچ... کیست؟

می بینمت! لطفا خودت باور بکن!
و کِل بکش گوش غمم را کَر بکن

پاشو برقص و شادی ِ بی نقص کن
هی کف بزن مازندرانی رقص کن

نه! بی خیال تو! خیالاتی شدم
من توی تو توی خودم قاطی شدم

باید خراب و مست تر دیوانه تر
با پرسه های بی خودی بی خانه تر

برگردم از این شادی و حتی غم و
هی بی جهت دور خودم می گردم و

درهای این تالار را وا می کنم
یک راه خوب این بار پیدا می کنم

...

تو فیس بوک خونده بودم. اگه اشتباه نکنم شاعرش خانم بود.
ممنونم امیر.

خاطرات گم شده چهارشنبه 25 مرداد 1391 ساعت 18:08

تا افریقای خشک من

با اروپای سبزت آباد شود

مرحبا، استعاره هات مث استعاره های یغماست و من یغما رو خیلی دوست دارم،خیلی،و میدونم توام میتونی تو اون مسیر بنویسی،طوری که دردای جامعه رو به نثر بکشی بیاری تو ورق،

مثلن یغما میگه

توی شعرای یه خواننده ی راک، همیشه حرفِ دارا و نداره
ولی مانکنه چَرمه، چون می گن چَرم، لباس آدمای استواره!؟

تا وقتی که یه دختر بچه داره ، تنش رو واسه شامش می فروشه،
به من چه که فلان آرتیست و مطرب، چه جنسی، یا چه مارکی رو می پوشه؟

به من چه که کدوم خواننده ی پاپ، به دستش ساعتِ مارکِ رولکسه؟
کدوم رنگ توی دنیا رنگِ ساله؟ تو هالیوود کی اسطوره ی س.ک.سه؟

من این جام! بین این مردم که امید، داره کم کم می میره تو دلاشون،
چه قدر فاصله دارن تیترا از ما، چه قدر این دَکه دوره از خیابون...

امتحان کن،نه به عنوان تقلید،صرف اینکه دردای ما درد خیلیاست و صبر ما ایرانیا رو ایوب هم نداره!

قلمت نویسا،ارادتمند

ممنونم جواد عزیز. حسابی شرمندم کردی. من کجا و یغما کجا...
البته به این اعتقاد دارم که آدم اگه بخواد حتما می تونه به جاهای بزرگ برسه.اتفاقا دیشب تو فکر نوشتن یه شعر اجتماعی بودم.

شعر یغما هم عالی بود. به خصوص این قسمت: چه قدر این دَکه دوره از خیابون... مورو به تنم راست کرد.

javad سه‌شنبه 7 شهریور 1391 ساعت 23:55

تولد اونی که دوسش داری مبارک !
نوشتتم در موردش خوندم خیلی قشنگ بود !
مرسی واقعن !
یه ذره باید موشکافی کنم شخصیتشو تا بیشتر بتونم با ایده الای خودم بسنجم !بلکم این هنرمند بیش از این برام دوست داشتنی شد

ممنونم جواد.
خیلى خوشحالم کردى.
مطمئم از منابع موثق راجع بهش تحقیق کنى و مطلع شى بیشتر ازش خوشت میاد. اصلا عاشقش میشى :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد