نقل قول

هو 

 

ای درخت پیش تخت آدم سر برآر 

ای آرزوی شهوت گندم به دل آدم درآی 

ای ملعون! عنان وسوسه بر بالا دار 

ای حوا تو رهنمونی کن 

ای آدم گندم مخور و صبر کن 

ای صبر گرد او مگرد 

بار خدایا این چیست؟ 

" تا آدم را از تخت ناز به خاک نیاز آریم و سرّ محبت آشکارا کنیم" 

روح الارواح (ص 312) - ابن عربى

Fatmagül'ün Suçu Ne

هو 

 

هر آغازى یه پایانى داره و آدما همیشه تا آخرین لحظه اینو فراموش می کنن! بازم یه داستان دیگه، بازم یه رمان دیگه و بازم یه سریال دیگه. سریالی که فقط یه سریال نبود. یه داستان فوق العاده بود. یه قصه ی خوندنی بود. اصلا خود زندگی بود. 

از سریال ?Fatmagül'ün Suçu Ne [جرم قاطماگول چیه؟] حرف می زنم. داستان مربوط به یه دختر روستاییه که یه شب برای اسقبال از نامزدش می ره به جنگل و اونجا توسط 4 تا جوون مست مورد تجاوز قرار می گیره...     

  

 Fatmagül'ün Suçu Ne?

 

اگه این روزا سریالهای ترکیه ای رو از شبکه GEM دنبال می کنید، بهتون توصیه می کنم در صورت پخش، حتما این سریال رو ببینین. اگه عشق ممنوع، ازل، عشق و جزا، روزگار تلخ و ... حسابی شمارو درگیر کردن، مطمئن باشین این سریال چندین برابر شمارو جذب می کنه. من که یک سال و نیم با این داستان زندگی کردم. با خنده هاشون خندیدم و با گریه هاشون اشک ریختم. 

بازیگر اصلی این فیلم، Beren Saat بازیگر نقش اول زن سریال عشق ممنوع هست و بازیگر نقش اول مرد هم Engin Akyurek که قبل تر سریال معروفی بازی نکرده بود و اینجا خوش درخشید.

برای طرفداران نقش مهند* هم این خبرو دارم که ایشون هم در حال بازی تو سریال جدیدی به اسم Kuzey، Guney [قطب شمال، قطب جنوب] هست که یکی از متفاوت ترین نقش های چندسال اخیر ترکیه رو بازی می کنه. در واقع نقطه ی مقابل نقشش توی سریال عشق ممنوعه. آهنگساز هردو سریال هم Toygar Işıklı همون آهنگساز سریال عشق ممنوع و ازله.  

 


* از اونجایی که ایرانی ها هرجای دنیا باشن قانون کپی رایت رو رعایت نمی کنن! مسئولان شبکه ی GEM هم به جای خرید سریال عشق ممنوع از تلویزیون ترکیه، این سریال رو از شبکه های عرب سرقت کردن! و اسم شخصیت ها رو بر این اساس دوبله کردن. برای مثال اسم شخصیت ثمر، بیهتر [Bihter] و اسم شخصیت مهند، بهلول [Behlul] بود.

Gipsy Girl

 هو 

 

ضمیر ناخودآگاه من یه دختر کولى عاشقه! همیشه یه دامن رنگى چین دار تنشه که دوس داره پابرهنه همه جارو کشف کنه. تمام رنگاى دنیارو دوس داره و با همه ى موجودات دنیا ارتباط مى گیره. شبا با لالایى جیرجیرکا خوابش مى بره و صبح با آواز گنجشکا بیدار مى شه. از هیچ چیز و هیچ کس نمى ترسه. با همه ى آدما دوسته. تو هر سرزمینى که وارد مى شه یه نشونه از خدا پیدا مى کنه و مى ذاره تو کولَش. وقتى تنها مى شه واسه خودش زمزمه مى کنه و موهاشو مى بافه... 

 خیلى غم انگیزه اما باید برگردم به خودآگاهم!