صدسال تنهایی*

هو

از همان روز که صدسال تنهایى [نسخه ى پنجاه و هفتیش] را به خواست خودم هدیه گرفتم، کامپیوترم پس از دو روز تلاش ناشیانه ى من براى مداوا راهى مریضخانه شد. روز اول مثل جن زده ها! مدام در حال رفت و آمد در خانه بودم، اما هیچ منطقه ى امنى پیدا نمى کردم! با امید به بهبودى آن موجود عجیب که من کامى صدایش مى کنم، شب را به صبح رساندم و با اشتیاق راهى مریضخانه شدم تا جویاى احوالش شوم.


طفلک گوشه اى کز کرده بود و دکترش مرا از عمل پیوندى باخبر کرد که ادامه ى حیات پسر کوچولوى من به آن بستگى داشت. و از آنجا که گروه خونى کامى از کمیاب ترین نوع بود، باید در لیست انتظار مى ماند تا عضو مناسب پیدا شود.

ناگزیر و پریشان به خانه بازگشتم و مثل آدم های خمار! کلافه و خسته به کنج اتاق پناه بردم. در همان بی رمقی ها بود که چشمم به کتاب گابریل گارسیا افتاد. آن بینوا که خواندنش را به تعطیلات نوروز موکول کرده بودم، با ترحم به دست گرفتم.


با همه ی فرهیختگی دهه ی پنجاهیش با من مشاعره می کرد! آن قدر شیوا که من زمانی به خودم آمدم که هفتاد صفحه از آن را بلعیده بودم. اگر با عقلم بود تمام آن صدسال را در همان روز هورت می کشیدم اما ناشیانه بود اگر عمر آن لذت را کم می کردم. پس با خود عهد کردم به قناعت در لذت بردن از آن ضیافت سیصد و پنجاه و دو صفحه ای.


دنیای آن خیالات واقعی و آن واقعیات خیالی آن قدر مست کننده بود که فکر هرچه کامی را از سرم بپراند! یک هفته ای خواندنش را کش دادم اما روز آخر عطش عجیبی درونم را می سوزاند. انگار همان مورچه های قرمزرنگ که آخرین قهرمان های صدسال تنهایی دوست داشتنی بودند حالا به درون من رسوخ کرده بودند. مثل روز اول تمام هفتاد صفحه ی آخر را بلعیدم!


...


به دوروبرم نگاه می کنم. انگار مثل اصحاب کهف از خوابی عمیق بیدار شده ام و تفاوت های دنیای امروز و دیروز را باور نمی کنم. لذت این نشئگی را با هیچ چیز حتی پسر کوچولوی بینوایم عوض نمی کنم. هرچند به طور معجزه آسایی نجات پیدا کرده و فردا به آغوشم باز می گردد و من تازه می فهمم راز آن مورچه های قرمزرنگ را!


راستی! من با بدجنسی تمام در انتظار بیماری بعدیش می نشینم تا بلکه به ضیافت دیگری دعوت شوم.


*گابریل گارسیا مارکز / ترجمه بهمن فرزانه

نظرات 5 + ارسال نظر
سارا سه‌شنبه 9 اسفند 1390 ساعت 16:30 http://sm19.blogfa.com

سلاااااااام
بالاخره خانوم خانوما رخ نمایان کردن
از بس ک کامی بازیگوشه دیگه.....ای بابا ای بابا:دی
۱۰۰سال تنهایی رو نخوندم.......اما گویا خوندنیه.......این ولعت واسه خوندنش خودمُ ب یادم اورد واسه خوندن خر مگس
ابجی جونم پیشنهاد میکنم اینقد بدجنس نباشی....شما ک مهربون بودی اخه ب تو هم میگن مادر؟ والا :دی
خدا قوت عزیز دلم

Mohammad سه‌شنبه 9 اسفند 1390 ساعت 19:52 http://myweeks.blogfa.com/

باید کتاب جالبی باشه، امیدوارم سعادت خودنش نصیب منم بشه.
این کامی منم بعضی وقتا صداهای عجیبی ازش میاد، یکی میزنم تو سرش ردیف میشه. حالا نمی دونم دست من شفاست یا اینکه :D

خوشحالم از به روز شدن اینجا. نوشتت شور خاصی داشت.

تشرشی پنج‌شنبه 11 اسفند 1390 ساعت 21:55

نوشته ی قشنگی بود :پی


http://dell-nevesht.blogfa.com/post-62.aspx


بیا به من سر بزن دوست خوبم

سارا چهارشنبه 17 اسفند 1390 ساعت 21:47 http://sm19.blogfa.com

قبل از امدن بی هویت و بعد از رفتن بلاتکلیف.....
چ خوب گفتی عزیزکم......ب دلم نشست

javad پنج‌شنبه 25 اسفند 1390 ساعت 21:34

از بین این اعتراضیا
هیچ کسو شعراشو دوس دارم ،خیلیم دوس دارم
اما صداشو نه
محسن نامجو ام جدیدن دوسش دارم با آلبوم الکی بیشتر بش علاقه مند شدم،
با شاهین نجفی جدیدن حال میکنم
اما بهرام و آهنگ اینجا ایرانه که تمام دردای مملکتو آورده تو یه آهنگ

اینجا ایرانه ی بهرام همون دیازپامی رو تزریق میکنه که آهنگای محسن تزریق میکنه
اینم شعرشو دوس دارما صداش زیاد جالب نیس !!!
ارادت

منم هرازگاهی گوش میدم.
بیشتر یاسو دوس دارم تو رپ خونا.
اما این آهنگ هیچکس بدجوری به دلم نشسته.
نامجورو هم از اول دوس داشتم. اما الان کمتر.
بهرام کی هست؟ نشنیدم تا حالا.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد